زبان آلماني در سير تحول تاريخي خود به بخش عمدهاي از ويژگيهاي دستوري و نيز واژگان بومي ژرمني وفادار مانده و آنها را در دستگاه دستوري و واژگاني خود زنده نگاه داشته است مانند جنسيت (مذکر، مؤنث يا خنثي)، پيشوندها و پسوندهايِ باستاني، صرف اسم و صفت و حرف تعريف، امکان ساختن واژههاي ترکيبي طولاني و ساختمان پيچيده? نحوي چهرگَشتار(inflectional) و ترکيبگر (synthetics) که در زبان نيا-هندواروپايي يافت ميشده است. در مقابل، زبان انگليسي (که با آلماني همخانواده است) با از دست دادن بيشتر اين ويژگيها به زباني بسيار سادهتر از نظر دستوري بدل شده است. زبان فرانسه نيز مانند انگليسي، نسبت به زبان نياي خود (زبان لاتين) بسيار سادهتر شده است. در واقع اين دو زبان از زبانهايي با ساختار ترکيبي به زبانهايي با ساختار تحليلي تحول يافتهاند.
اين دگرگشت بنيادي ساختار زبان در مورد زبانهاي انگليسي و فرانسه و پايداري زبان آلماني بر بخش عمدهاي از ساختارهاي ديرينهي ژرمني خود، در سرگذشت تاريخي اين زبانها در جهان مدرن نقش اساسي داشته است. يکي از مهمترين نتيجههاي آن اين است که زبان فرانسه توانايي پارهپيوندي (compounding) خود را بسيار از دست داده و از مايههاي بومي خود کمتر ميتواند واژهي پارهمند بسازد. از اين جهت، براي توسعهي خود در جهت نيازهاي جهان مدرن، ناگريز از وامگيري بينهايت از يوناني و لاتيني بوده است که چنين تواناياي دارند. زبان انگليسي نيز که بسيار، اما کمتر از فرانسه، تحليلي شده است و توانايي پارهپيوندي آن بسيار کمتر شده است و پارهپيوندهاي بيش از سه يا چهار سيلاب را از مايهي بومي خود برنميتابد به اين دليل همان راه زبان فرانسه را در پيش گرفته است، يعني وامگيري بينهايت از زبانهاي يوناني و لاتيني، به ويژه براي کاربردهاي علمي و فني. اما آلماني که توانايي پارهپيوندي گستردهي خود را نگاه داشته، ميتواند مانند يوناني و لاتيني از مايههاي ژرمنيک خود، از چسبانش ستاکها و پيشوندها و پسوندها، ترکيبهاي تازه و بسپاره بسازد. با اين همه، زبان آلماني نيز در وامگيري واژهها از مايهي يوناني و لاتيني از راه فرانسه و انگليسي، يا سرراست با وام گرفتن از خود آن زبانها، يا ساختن پارهپيوندهاي تازه از لغتمايههاي آن زبانها، به ويژه براي زبانِ علم و تکنولوژي، درنگ نکرده است.[