اخلاق و جایگاه آن در جهان مدرن

 

جهان مدرن ، جهان سیطره غریزه بر فطرت است. جهانی که ارزش های اخلاقی در آن روز به روز کمرنگ تر می شود و امنیت اخلاقی در آن هر دم رو به زوال می رود.

این را نه فقط ما که سردمدار دین و سنت هستیم، بلکه بزرگان علم و اندیشه غرب می گویند. آنها که در دل همین مدرنیته زیسته اند و چه بسا تاثرگذارترین شخصیت ها در این عصر تغییر جهان به جای تفسیر آن بوده اند. دانشمندانی نظیر آلبرت اینشتین که خود اگرچه در راستای حقیقت جویی علمی در مسیر مدرنیته قدم برداشته اند، اما به وضوح می بینند که دنیای بر ساخته شان به چه عاقبتی گرفتار آمده و با چه شتاب روزافزونی دارد به سوی انحطاط و تباهی حقیقت وجودی انسان پیش می رود.

 

 

مشکل صد البته از خود مدرنیته و مفهوم تجدد و دستاوردهای حاصل از آن نیست، بلکه از آسیب های ناشی از نگرش تازه ای است که نسبت به عالم وجود پدیدار گشته است. نگرشی که انسان را با جبر و غریزه معنا می کند و انسانیت را با خصلت های حیوانی وجود بشر. مشکل، گام برداشتن در جهت شناخت علمی و رفاه مادی و در اختیار گرفتن طبیعت نیست، آنچه جای تاسف دارد، وابستگی به ابزار است و خودفراموشی و مسخ شدن در چنگال عادات و غرایز. مقصر را نمی توان مدرنیته دانست.

 

 

سرمنشا این انحطاط اخلاقی فراگیر بی شک مواجهه نادرست بشر با علم جدید است، اما به راستی مدرنیته چه دارد که این همه مستعد آفت است؟ مگر نه این که بنیانش بر دانش است و آگاهی و شناخت؟ و مگر نه این که هدفش خدمت به انسان است و کمک به او برای آن که بتواند دنیایی را که دیگران برایش ساخته اند تغییر دهد و اینک خود به فراخور نیازش آن را از نو بسازد؟ پس چرا این آزادی طلبی و این اختیارگرایی که از انسانی ترین ارزش های وجودی بشر هستند ناگهان به ضدخود بدل می شوند و بشر تحت سیطره اسارت و جبر قرار می گیرد؟

 

 

همه چیز برمی گردد به مساله اخلاق و جایگاه آن در جهان مدرن. نه متفکرانی که آنها را به عنوان پایه گذاران مدرنیته می شناسیم مقصرند، نه دانشمندانی که با جهد و تلاش خستگی ناپذیر برای بشر اکتشافات علمی و صنعتی به ارمغان آورده اند، و نه تئورسین های بنامی همچون آلبرت اینشتین که جهش علمی زمانه، مدیون بینش ژرف آنهاست. گناه بی اخلاقی و خودپرستی بشر جدید را به گردن این بزرگان نمی توان انداخت. اینها چه بسا خود مهم ترین قربانیان این انحطاط اخلاقی مدرن هستند. مدرنیته اساسا نظر به ساحت غربی وجود آدمی دارد. آن گونه که حکمای پیشین ما گفته اند انسان دو ساحت وجودی دارد. ساحت شرقی یا ساحت جان و ساحت غربی یا ساحت تن و هیچ یک از این دو هم به خودی خود بر دیگری برتری ندارد چراکه هر دو در عین حال که بشری است می تواند الهی باشد.

 

 

محمدرضا ریخته گران در کتاب «پدیدارشناسی، هنر، مدرنیته»در این خصوص بیان می دارد که: «هم شرق، بشری است، هم غرب. تلقی غالب این است که ساحت شرقیه از خداست و ساحت غربیه از غیرخدا یا شیطان است، اما در کتاب خدا می بینیم که می فرماید: «و لله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله» شرق و غرب از آن خداست؛ هر جا بنگرید وجه خدا را می بینید. پس هم شرق وجهه الهی دارد هم غرب.» و در جایی دیگر در مقام بیان نسبت این دو ساحت در حقیقت وجود می گوید: «سخن اینجاست که در اسلام این دو ساحت در منافرت با یکدیگر دیده نشده است... اصلا می توان گفت که آهنگ خاص اسلام که آن را از ادیان دیگر متمایز می سازد، همین است که الگوی معنویت در اسلام، الگوی کاملا شرقی نیست. یعنی آن معنویتی که در اسلام طرح شده، معنویت بودایی یا مسیحی نیست... می توان گفت که در اسلام بهشت به زمین آورده شده و شخص باید معنویت و گهرهای معنوی را در دل کار اجتماعی و معیشت روزانه جستجو کند. به اینجا که می رسیم می بینیم دیالوگ میان شرق و غرب به طور کامل در اسلام تحقق پیدا کرده است و اسلام یعنی دیالوگ این دو ساحت وجودی انسان.» (پدیدارشناسی، هنر، مدرنیته، محمدرضا ریخته گران، تهران، نشر ساقی، ۱۳۸۹، صفحه ۲۰۹ و ۲۱۲)

 

 

مشکل مدرنیته در نگاهش به ساحت غربی وجود آدمی نیست. آنچه مدرنیته را مستعد آفت کرده توقفش در این ساحت و دلبستگی به آن و ازخودبیگانگی تحت سیطره آن است.

 

به بیان ریخته گران: «نداشتن مساله نیست؛ دلبستگی نداشتن مساله است. دل که از آن برداشتیم، صولت و استیلا که لازمه ذاتی آن است به پایان می رسد و ما در نسبت صحیح با آن قرار می گیریم... با این حالِ وارستگی است که بار دیگر به تکنولوژی روی می آوریم. در این مقام دیگر ما در بند تکنولوژی نیستیم، بلکه تکنولوژی در بند ماست.» (همان، صفحه ۱۸۹)

 

 

این وارستگی و رهایی، همان اخلاقی زیستن در دنیای مدرن است که متاسفانه امروز به فراموشی سپرده شده و اثری از آن نیست. اینشتین در یادداشتی که با عنوان «انحطاط اخلاقی» به چاپ رسیده در این باره می نویسد: «کشمکش ها و پیچیدگی های سیاسی و اقتصادی این چند دهه اخیر خطرهایی را در برابر ما آشکار ساخته اند که تیره فکرترین بدبینان قرن گذشته آنها را به خواب هم نمی دیدند. در آن زمان، احکام اخلاقی کتاب مقدس درباره رفتار و کردار آدمی، همچون ضرورت هایی مسلم و مبرهن برای افراد و جامعه، مورد پذیرش مومن و غیرمومن بود... اما امروز باید با وحشت و نفرت پذیرفت که این ستون های تمدن انسانی استحکام خود را از دست داده است.» و در جایی دیگر درباره اخلاق مطلبی بیان می دارد که کاملا مرتبط با بحث ما در این نوشتار است.

 

 

او سخن را از ابداعات و اکتشافات تکنولوژیک جدید آغاز می کند (یعنی همان مظاهر تمدن مدرن) و می نویسد: «زمانه ما سرشار از مغزهای مبتکری است که با اختراعات خود زندگی ما را بسی آسان تر می سازند. ما به یاری نیروهایی که مهار کرده ایم، دریاها را می نوردیم و از همین نیروها برای رهایی بشریت از کار عضلانی فرساینده نیز بهره می گیریم. ما پرواز کردن را آموخته ایم و قادریم پیام ها و خبرها را بر بال امواج الکتریکی بدون دشواری به سراسر دنیا بفرستیم.»

 

 

سپس به وحشت و کشتار و ناامنی موجود در عصر جدید اشاره می کند و تصویری دیگر از جامعه امروز ارائه می دهد: «با تمام این احوال، تولید و توزیع کالاها و ملزومات زندگی در مجموع سازمان نایافته است، به نحوی که همه ناگزیر با این وحشت به سر می برند که هر لحظه و هر آن از مدار اقتصادی جامعه حذف شوند و برای کسب معیشت به رنج و مشقت دچار گردند. افزون بر این، مردم کشورهای مختلف در فواصل زمانی نامنظم به کشتار یکدیگر می پردازند و به همین دلیل تمام کسانی که به آینده می اندیشند باید در ترس و وحشتی دائمی روزگار بگذرانند.»

 

 

اینشتین در ادامه، نتیجه ای جالب توجه از این دو تصویری که از بشر امروز ارائه نموده می گیرد. نتیجه ای که دقیقاً مبتنی بر نگاه علمی مبتنی بر اخلاق اوست. او علم و تکنولوژی را مقصر نمی داند و آن را از اتهام ترویج بی اخلاقی مبرا می کند. به نظر اینشتین هوشمندی و منش مردمی که از دستاوردهای علمی بهره می گیرند محل اشکال است یعنی همان ضعیف بودن قوه اخلاقی در وجود آنها و این که به قول معروف، فرهنگ استفاده از تکنولوژی را ندارند و نمی توانند خود را از بردگی و تحت انقیاد بودن آن رها سازند.

 

 

حال آن که مخترعان و مکتشفان این ابزارها خود انسان هایی آگاه و آزاد هستند: «این امر [وحشت و کشتار و ناامنی] ناشی از آن است که هوشمندی و منش توده های عادی مردم به طرزی قیاس ناپذیر پایین تر از هوشمندی و منش شمار اندکی از افراد قرار گرفته است که به تولید لوازم و وسایلی ارزشمند برای جامعه مشغولند... اطمینان دارم که آیندگان این گفته ها را با احساسی از غرور و برتری قابل توجیه مطالعه خواهند کرد.» (حاصل عمر، مجموعه ۴۴ مقاله و رساله، آلبرت اینشتین، ترجمه ناصر موفقیان، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۰، صفحه ۷ و ۸ و ۹)

 

به نظر اینشتین برآوردن نیازهای جسمانی شرط اولیه لازم و غیرقابل انکار هر گونه زیست رضایت بخش است، اما این به تنهایی کافی نیست چراکه انسان برای احساس رضایت باید این امکان را هم در اختیار داشته باشد که توانایی ذهنی خویش را هم متناسب با ویژگی ها و قابلیت های شخصی اش بپروراند.

 

 

اینجاست که اینشتین در کنار آزادی بیرونی از ارزشی به نام آزادی درونی یا معنوی هم سخن به میان می آورد و ارتقای سطح فکری جامعه را لازمه مواجهه درست افراد جامعه با محصولات تکنولوژیک عنوان می کند. او اندیشه را عاملی سازمان دهنده می داند که در وجود آدمی بین غریزه و عمل ناشی از آن حایل شده و موجب می شود که اعمال ما منحصرا در جهت برآوردن خواست های آنی غرایزمان صورت نگیرد. اینشتین ریشه هراس و اضطراب بشر جدید را فاصله گرفتن او از همین قدرت کنترل غرایز می داند که در نظر او سرمنشا اخلاق است.

 

در نگاه او این نظارت و کنترل درونی تکلیفی دائمی است که آدمی هرگز نمی تواند از بار مسوولیت آن شانه خالی کند: «اخلاق در حقیقت دیدگاهی است که از موضع آن می توان و باید تمام مسائل پیش آمده در زندگی را مورد قضاوت قرار داد. این وظیفه ای است که هیچ گاه پایان نمی یابد؛ چیزی است همیشه حاضر که داوری ما را هدایت می کند و رفتارمان را الهام می بخشد.»